مدیریت استراتژیک گونه ای از مدیریت است که توسط مدیر ارشد اجرائی به نمایندگی از ذینفعان کلیدی و با ترکیب دانش و تجربه و مقداری ابتکار عمل و بر اساس منابع سازمان و فرصتها و تهدیدهای بیرونی در سازمان و یا کسب و کار پیاده سازی می شود.
این حوزه از مدیریت ، تمام ابعاد بدنه یک تشکیلات یا کسب و کار را شامل می شود و در این راستا بر اساس موضوع اصلی کسب و کار، سیاستهای توسعه و برنامه های کوتاه، میان و بلند مدت ، ماموریت بخشهای مختلف سازمان یا کسب و کار را بگونه ای تنظیم می کند که حداکثر صرفه و صلاح کسب و کار ذینفعان آن حادث شود.
مدیریت استراتژیک بر آن است تا با تخصیص منابع محدود کسب و کار، به خواسته های بلند پروازانه تعریف شده در چشم انداز،پاسخی منطقی ارائه کند. مدیران ارشد دانش آموخته و در عین حال با تجربه در این حوزه، در واقع توسعه دهندگان اصلی این تفکر و نگرش مدیریتی در سازمان بوده و لازم است سهم مشارکت بالایی در تصمیمات استراتژیک ایفاد کنند.با توجه به آشنایی آنها با مدلها، روشها و چارچوبهای تئوری موجود در این حوزه، این مدیران ارزنده می توانند بر اساس بازخوردهای دریافتی(عموماً حسی-شهودی) اولیه نسبت به ارزیابی عملکرد استراتژی و در صورت لزوم ، اصلاح آن اقدام کنند. وجود چنین مدیرانی در هر سازمان مغنتم و غیر قابل انکار است.
آقای مایکل پورتر، 3اصل اساسی استراتژی را اینگونه پیشنهاد می کند:
1– خلق یک جایگاه و یا ارزش یکتا و بدون رقیب برای کسب و کار
2-خلق معاملات پایاپای، با ایده ” چه کار نباید بکنیم”
3-تنظیم و COSTOMIZE کردن فعالیتهای فعلی کسب و کار با آنچه در بیانیه ماموریتی که از استراتژی استخراج شده است.
حوزه مدیریت ارشد لازم است به یک سوال کلیدی که ابعاد سازمان را در نظر می¬گیرد پاسخ دهد: ” ما باید در چه حرفه ای فعالیت کنیم؟” اما استراتژی کسب و کار شامل پاسخ این سوال است که ” ما چگونه باید در این کسب و کار با رقبا رقابت کنیم؟” در تئوری¬های مدیریتی و اجرائی، اغلب تصمیمات اتخاذ شده در فضای بینابینی مدیریت استراتژیک و مدیریت اجرائی خواهند بود.چرا که مدیریت اجرائی در تلاش است بگونه ای شرایط را بهینه سازی کند تا سازمان در حد و حدود هزینه ای تعریف شده از سوی مدیران بالادستی و یا ذینفعان کلیدی، به فعالیت بپردازد.
حال پس از این تعاریف کلی به جزئیات خواهیم پرداخت:
مدیریت استراتژیک هنر و ابتکار استفاده از منابع سازمان در راستای اهداف تعریف شده از سوی مالکین سازمان می باشد که در این حوزه لازم است شرایط محیطی برون سازمانی عمیقاً مد نظر قرارگیرد.
تعریف استراتژی در واقع ” تعیین اهداف اساسی بلند مدت یک کسب و کار و اتخاذ روشهای اقدام عملی همراه تخصیص منابع مربوطه جهت نیل به آن اهداف” می باشد.
استراتژیها، جهت تنظیم و تمرکز سازمانها و یا تعریف و بازتعریف نوع تشکیلات و تدارک دیدن تداوم و انعطاف لازم در مواجه با محیط بیرون، طراحی و اجرا می شوند.
مدیران استراتژیک، با ترکیب اصول برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک بهمراه پیاده سازی فرآیندهای ارزیابی و کنترل ، به اقدامات خود سامان می دهند.
برنامه ریزی استراتژیک، ذاتاً کاری تحلیلی است و بر اساس رویه های اجرائی جاری در سازمان و داده کاوی در بطن کسب و کار، از ورودیهایی که از حوزه ” تفکر استراتژیک ” دریافت می کند نسبت به نتیجه گیری و تولید برنامه راه بردی اقدام می نماید.
همچنین مکانیسمهای کنترلی تعریف شده بابت پایش عملکرد استرانژی را نیز ارزیابی کرده و وقوع آنها در پیرامون تفکرکلان استراتژیک را می سنجد.
مدیریت استراتژیک اغلب اینگونه شرح داده می شود: ” هنر تجمیع دو پروسه اصلی قاعده مند کردن و عملیاتی کردن استراتژی ” همانگونه که در ادامه خواهیم یافت، این دو مقوله عمیقاً باهم درآمیخته بوده، و خروجی های هر یک به ورودیهای دیگری (و بر عکس) تبدیل خواهد شد.